کتاب لیلی و اختاپوس نشر شمشاد
کتاب لیلی و اختاپوس نشر شمشاد اختاپوس تکانی میخورد. بازوهایش مثل دیشب دور لیلی خواب آلود چرخ میخورد. با رخوت یک چشمش را باز میکند. وحشت زده به کف پوش چنگ میزنم که خودم را عقب نکشم. خدایا! این دیگر چیست؟ خواب آلود پلک میزند. تا جایی که جرئت میکنم جلو میروم. هیچ کداممان حرکتی نمیکنیم. میگوید: «اگه با این سگهای باید بگم خوابه.» عقب میپرم. یعنی واقعاً فکر میکردم جوابم را بدهد؟ نمیدانم. با اینکه اختیارم را از دست دادهام و وحشت کردهام اما چندان از حرف زدن سلیسش متعجب نیستم. از صدایش حدس میزنم مرد باشد. فکر کنم انتظارش را داشتم. میدانستم که یک فصل داستان با شروع فصل دیگر به پایان میرسد و چنین دشمن سهمگینی صدایش را به گوش من میرساند. «دارم با تو صحبت میکنم.» از آن جایی که اولین بار است با اختاپوس حرف میزنم باید روی حرفهایم بیشتر فکر میکردم. اما این همهاش از وجود و احساساتم نشئت میگیرد. همهٔ حرف دلم را میزنم. با صدایی کسالت بار و کمی عصبانی میگوید: «چیکار میتونم برات بکنم؟»
بخشی از کتاب :
اولین بار یک پنج شنبه متوجه اش می شوم. می دانم پنج شنبه است چون من و سگم، لیلی، پنج شنبه شب ها دربارهٔ بازیگرها صحبت می کنیم. لیلی دوازده سالش است که به سال سگی می شود هشتاد و چهار سال. من چهل و دو سالم است که به سال سگی می شود دویست و نود و چهار سال. البته یک دویست و نود و چهار ساله جوان چون راستش من خیلی خوب مانده ام. خیلی ها می گویند به من می خورد دویست و سی و هشت ساله باشم که به سال معمولی می شود سی و چهار. دلیل اینکه این قدر از سن و سالمان گفتم این است که ما خیلی نابالغیم و معمولاً کمتر از سن مان رفتار می کنیم. مثلاً سر رایان گوسلین و رایان رینولدز بحث می کنیم. من گوسلین را دوست دارم اما لیلی طرفدار رینولدز است ولی شک دارم بتواند حتی یکی از فیلم هایش را دو بار تماشا کند. ( مدت هاست که بی خیال رایان فیلیپ شده ایم. سر تلفظ اسمش به توافق نمی رسیدیم. فیل-آ-په؟ فیل-آ-پای؟ تازه سال هاست فیلمی بازی نکرده. ) سر مت ها و تام ها هم دعوا می کنیم. نظرمان هفته به هفته از مت بومر به مت دیمون و از تام برادی به تام هاردی تغییر می کند. برادلی ها، کوپر و میلتون را هم نباید فراموش کرد. البته میلتون خیلی پیر است و سال هاست که مرده برای همین نمی دانم چرا لیلی این قدر سر بازی تخته نرد جمعه شب ها حرفش را پیش می کشد.
در هر صورت این پنج شنبه به خصوص داریم سر کریس همسورث، کریس اوانس و کریس پاین بحث می کنیم. لیلی با بی خیالی پیشنهاد می کند کریس پرات را هم وارد بحثمان کنیم که متوجه اختاپوس می شوم. خیلی کم پیش می آید از نزدیک یک اختاپوس ببینی چه برسد به اینکه توی اتاق پذیرایی ات مثل یک کلاه تولد روی سر سگت لم داده باشد. برای همین وحشت می کنم. از آنجایی که من و لیلی دو طرف کاناپه نشسته ایم می توانم خوب اختاپوس را برانداز کنم. من و لیلی هر کدام روی یک بالشتک جا خوش کرده ایم. من چهار زانو نشسته ام و لیلی مثل شیر شرکت مترو گلدن مایر قیافه گرفته.
« لیلی! »
می گوید: « حالا مجبور نیستیم دربارهٔ کریس پرات حرف بزنیم. فقط یک پیشنهاد بود. »
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.